داستان ماهیگیر فقیر

')); replace2=replace.replace(new RegExp('form','gim'),'div'); document.getElementById(Id_Skinak_Comment).innerHTML='
'; } } xmlhttp.open("GET",'http://parsfuny.r98.ir/post/comment/'+CommentID,true); xmlhttp.send(); } function SM(strCode) {document.getElementById ('tex').value +=strCode;}

sharj

سه شنبه 05 تیر 1403

داستان ماهیگیر فقیر



مـوضـوعـات
آکورد گیتار
ابوالفضل فلاح
ابی
افشین
اندی
احسان خواجه امیری
امین حبیبی
امیر یگانه
امیر تتلو
امیر علی بهادری
آرمس
آکوردهای متفرقه
بنیامین بهادری
حمید عسکری
حمید حامی
داریوش
رضایا
رضا اردشیری
رضا یزدانی
رستاک
رضا صادقی
رامین بی باک
زانیار خسروی
سینا حجازی
سیروان خسروی
سیامک عباسی
سیاوش قمیشی
شهاب رمضان
شهرام شکوهی
شادمهر عقیلی
شهریار
علی لهراسبی
علی اصحابی
عارف
فرامرز اصلانی
فریدون آسرایی
فرزاد فرزین
کاوه یغمایی
کامران و هومن
گروه سون (7BAND)
گروه آریان
گروه The ways
گوگوش
مهریار
منصور
مرتضی پاشایی
محسن چاوشی
مهدی احمدوند
مانی رهنما
محمد علیزاده
مهدی یراحی
ماهان بهرام خان
مازیار فلاحی
محسن یگانه
ناصر زینعلی
آوای انتظار , پیشواز
کد پیشواز خواجه امیری
کد پیشواز امین حبیبی
کدپیشواز بابک جهانبخش
کد پیشواز ماه محرم
کد پیشواز حمید عسکری
کد پیشواز رضا یزدانی
کد پیشواز علیرضا روزگار
کد پیشواز فرزاد فرزین
کد پیشواز گروه آریان
کد پیشواز گروه رستاک
کد پیشواز چاوشی
کد پیشواز محمد علیزاده
کد پیشواز مهدی احمدوند
کد پیشواز سامان جلیلی
اخبار
اخبار جالب
اخبار جهان
اخبار سینما
اس ام اس
sms ازدواج
sms التماس دعا
sms به سلامتی
sms تبریک عید ها
sms تولد
sms جدایی
sms خنده دار
sms خیانت
sms چهار شنبه سوری
sms روز پدر
sms روز مادر
sms روز مهندس
sms سرکاری
sms شهادت امامان
sms ضد پسر
sms ضد حال
sms ضد دختر
sms عاشقانه
sms غمگین
sms فلسفی
sms ماه رمضان
sms ولادت امامان
sms تنهایی
sms شب یلدا
sms روز معلم
اطلاعات عمومی
آیا می دانید
آلبرت انیشتین
آلبر کامو
استفان هاوکینگ
ارشميدس
استاد شهریار
پیامبران و امامان
خواجوی کرمانی
رودکی
زرتشت
سهراب سپهری
سپندارمذگان
علی شریعتی
غلامرضا تختی
کوروش
نیما یوشیج
ویکتور هوگو
ویلیام شکسپیر
دیگر مشاهیر
ترفند
کامپیوتر
موبایل
داستان
داستان پند آموز
داستان طنز
داستان عاشقانه
داستان کوتاه
رمان
دانلود فیلم
سریال شاهگوش
سریال افسانه جومونگ
فیلم سینمایی ایرانی
فیلم سینمایی خارجی
مستند
فال
فال رنگ ها
فال گروه خونی
سال ۱۳۹۵
طنز
تا حالا دقت کردین ؟
ترکی
په نه په
زنونه
شعر
شمالی "رشتی"
طنز نوشته خنده دار
قلقلک کلمات
مردونه
مورد داشتیم
کامپیوتر
دانلود بازی کامپیوتری
دانلود نرم افزار کاربردی
آموزش نرم افزار پروتوس
دانلود برترین آنتی ویروسها
مدل
رقص
مدل های عروس
مدل های لباس
مدل های مو
مدل های ابرو
مطالب گوناگون
دانلود کتاب
عکس جالب
مطالب پزشکی
مطالب روانشناسی
آموزش مطالب کاربردی
حرفهای تنهایی
قهوه
موبایل
بازی اندروید
معرفی گوشی ها
موزیک
تک آهنگ جدید
فول آلبوم جمال سیدی
فول آلبوم ستار صحرابی
متن آهنگ
بیوگرافی هنرمندان
مطالب مهندسی
مهندسی کامپیوتر
مهندسی عمران
دانلود گلچین مداحی
کربلايي جواد مقدم
حاج مهدی اکبری
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
کمی صبر داشته باشید...
عنوان پاسخ بازدید توسط
0 811 rabinvip
0 984 rabinvip
1 2041 mahsa-nita
0 1608 amirzarbakhsh
12 6211 fmyi
0 2471 sahand26

یکی بود یکی نبود

در زمانهای قدیم، زن ومرد فقیری کلبه ای نزدیک رودخانه داشتند و با ماهیگیری و بافتن تور برای مردم، پولی به دست می آوردند و زندگی خود و دو فرزندشان را اداره می کردند. اما یک روز آب رودخانه بالا آمد و کلبه ی کوچک آنها را خراب کرد. زن و دختر و پسر کوچولویش به شدت سرما خوردند و بیمار شدند. مرد هم ناراحت و درمانده به دنبال فراهم کردن غذا و دارو برای آنها بود، اما هیچکس حاضر نبود پولی به او قرض بدهد .

 

مردم در مقابل التماسهای او بی تفاوت شانه بالا می انداختند و چیزی نمی دادند. یک روز حال همسرش بسیار بد شد و مرد که نتوانسته بود او را نزد پزشک ببرد ، با چشمان گریان شاهد مردن همسرش شد. جسد زن را به خاک سپرد و دختر و پسرش را برداشت و راهی شهرشد. در حاشیه ی شهر خرابه ای را دید. بچه ها را در خرابه گذاشت و خودش به شهر رفت و شروع کرد به گدایی و توانست کمی غذا بگیرد و برای بچه ها ببرد. مرد بیچاره بسیار ضعیف و ناتوان شده بود و نمی توانست کارکند؛ برای همین دستش را جلوی مردم دراز می کرد تا کمکش کنند. بعضیها پول و بعضیها هم غذا و لباس کهنه به او می دادند. به این ترتیب ماهیگیر فقیر قصه ی ما به یک گدای بدبخت و درمانده تبدیل شد. او از این کار شرمنده بود و خجالت می کشید به بچه هایش بگوید که غذا و لباس آنها را از راه گدایی تهیه می کند.

 

یک روز مرد فقیر هرچه در شهر گشت و دستش را جلوی مردم دراز کرد،کسی چیزی به او نداد. همه به او بی اعتنایی می کردند و حاضر نبودند کمکش کنند. مرد بیچاره تا غروب آفتاب در شهر گشت بی آنکه بتواند تکه نانی برای شام بچه ها تهیه کند. شب با ناامیدی به سوی آسیابی که در خارج از شهر قرار داشت رفت به این امید که کمی گندم از آسیابان بگیرد. اتفاقاً یک مرد کشاورز مقداری گندم برای آسیاب کردن آورده بود. وقتی چشم کشاورز به مرد فقیر افتاد، دلش به حال او سوخت و دو پیمانه گندم به او بخشید. مرد فقیر که ظرفی برای بردن گندمها نداشت، آنها را در دامن پیراهنش ریخت و گرهی به پیراهن زد تا گندمها نریزند و بعد از دعا کردن برای مرد کشاورز از آسیاب بیرون آمد و به سوی شهر روان شد. هوا تاریک شده بود و ستاره ها در آسمان می درخشیدند و ماه در میان آنها نورافشانی می کرد. مرد بیچاره که از شدت خستگی دیگر توانی نداشت، با دلی شکسته شروع کرد به راز و نیاز با خدا. می گفت: خدایا کاش کمکم می کردی تا از این بدبختی و فلاکت نجات پیدا کنم. کاش کمی پول داشتم تا برای بچه های بیمارم دارو و غذاهای خوب می خریدم . بچه ها به غذاهایی مثل عسل و شوربا احتیاج دارند. کاش می توانستم این گندمها را بفروشم و به جایش عسل و عدس و سبزی و گوشت بخرم و برای بچه ها ببرم. آه ! ای خدای مهربان! کمکم کن! تو قادر و توانایی و می توانی گره از کار بسته ی بندگانت باز کنی. پس به من بدبخت هم نظری کن و گره از کارم بگشا که درمانده و ناتوان و حیرانم….. مرد با خدا سخن می گفت و متوجه نبود که گره لباسش باز شده و گندمها در راه ریخته اند. وقتی متوجه شد که چه اتفاقی افتاده است، با ناامیدی روی زمین نشست و گفت: خدایا من از تو خواستم گره از کارم بازکنی و مرا از این وضع نجات دهی اما تو گره پیراهنم را بازکردی و گندمها را ریختی؟ حالا با بچه های گرسنه ام چه کنم؟ چرا این بلا را سر من آوردی ای خدا؟ مگر خدایی به عظمت و دانایی و توانایی تو نمی داند کدام گره را بازکند؟ چرا با من چنین کردی؟….

 

خلاصه ، مرد فقیر می نالید و گریه می کرد و سعی داشت گندمها را از روی زمین جمع کند. در آن تاریکی روی زمین دست کشید و ناگهان دستش کیسه ای را لمس کرد که روی زمین افتاده بود. کیسه را برداشت و دستش را درآن فرو کرد و فریادی از شادی کشید. درون کیسه پر از سکه های طلا بود. مرد فقیر بر زمین افتاد و سجده ی شکر به جا آورد. حالا او مقدار زیادی پول داشت و می توانست با آنها هرچه می خواهد بخرد و بچه هایش را پیش پزشک ببرد. او از حرفهایی که زده بود پشیمان بود؛ پس دوباره شروع کرد به صحبت با خداوند بخشنده ی بی نیاز:

 

آه ای خدای مهربان، تو را شکر می کنم که این کیسه ی پول را برایم رساندی . خیلی به آن نیاز داشتم. امروز هیچکدام از بنده هایت به من کمک نکردند. هرکس به فکر خودش بودو من ِ نادان به جای درخواست از تو ، از آنها کمک می خواستم. حالا می فهمم که چرا مجبور شدم به سوی آسیاب بیایم زیرا تو این کیسه را سر راه من گذاشته بودی و برای پیداکردنش باید گره پیراهنم باز می شد و گندمها بر زمین می ریخت تا من مجبور شوم گندمها را از روی زمین جمع کنم و هنگام جمع آوری گندمها این کیسه را پیدا کنم. خدایا تورا سپاس

می گویم. تو هرچه بخواهی می توانی به بندگان بیچاره ای چون من ببخشی . ممنونم خدای من. از این لحظه به بعد دیگر دستم را جلوی هیچ کس دراز نخواهم کرد. با پولی که تو به من دادی کار می کنم تا از مردم بی نیاز شوم. من دیگر گدا نیستم. پروردگارا ، تومرا از فقر و بی پولی نجات دادی.

 

مرد همان شب برای بچه ها غذا و دارو خرید و از بیماری نجاتشان داد.فردای آن روز هم رفت و خانه ی کوچکی خرید و بچه ها را در خانه جا داد و دکانی هم خرید وبا توکل به خدا، شروع به کسب و کار نمود و از فقر و بدبختی نجات پیدا کرد.


ارسال دیدگاه برای این مطلب

کد امنیتی رفرش

دانلود فول آلبوم